اگر من پا پيش نگذاشته بودم
نمي فهميدي که با من هم قد شده اي
و نيز نمي توانستي به من لبخند بزني
پس
اين دو خط را نمي توانستي بنويسي
تو قبلا هم به من فکر نمي کردي، اين من بودم که به تو فکر مي کردم
ولي
اگر به من هم فکر کني اين من هستم که باعثش خواهم شد.
نه به خاطر هم قدي و نه به خاطر لبخندي؛
که قبل از آن هم من فکر کردن به تو را آغاز کردم و بعد تو به فکر من افتادي که باعثش منم
و اما
بي رحمي تو
از بي انصافي تو و بي ... من بيشتر نيست
و اصلا تو بي رحم نيستي
اين صفت ديگري است در تو، که تو فکر مي کني من پيش خودم از آن به بي رحمي ياد مي کنم
اگر چنين در موردم فکر مي کني بس نابينا ! خوانده اي.
همان طور که اگر فکر کرده اي که با لبخند زدني به من، فکر مي کنم که به من فکر مي کني ؛ اشتباه کرده اي!
پس خط سوم هم محلي از اعراب ندارد.
و فکر نکن که نه گفتن تو به من را، ظلم در حق تو مي شمارم
که بس خيال باطلي است که من اين گونه سر خود معطّل باشم
نويسنده ي جدي
جدي تر از اين ها چشم داشتم که بنويسي اما ننوشتي
به جايش اجازه داده اي به خود که جديت ديگران را مخدوش اعلام کني.
پ.ن. : شايد بعد ها به نقش واقعي خودت پي ببري
پ.ن. : بسيار رد گم کرده اي قبلا