تابلوي نقاشي من اين روزا ديگه دريا شده از نم نم باروني كه از زلال چشمام خيسش كرد ديگه تابلويي نمونده ديگه شده بيكران و ...
كمكم ميكني از نو نقاشيمو شروع كنم. اين بار يه طرح مي زنم... راستي! چه طرحي بايد بزنم؟ تو مي دوني؟ بايد اعتراف كنم تنهاترين تنهاي اين اطرافم!
سلام
خوب هستين؟
وبلاگ خوبو قشنگي دارين
ميشه بگين شما؟
هنوز چشمهاي بيتفاوتش را موقع رفتنش يادم هست
هنوز يادم هست كه راحتتراز آنكه فكرش را بكنم نگاهش را از نگاهم گرفت با اين كه...
ولي من تاوقتي كه ديگرنديدمش ديدمش
وباز ديدمش .اين بار نگاهش بيتفاوت نبود. انگار چيزي ميخواست بگويد ياشايد هم بشنود ولي نميدانم چرا نگفت ولي شنيد.
اين بار چشمهايش بيتفاوت نيود پر از گذشته بود پر از من بود. ولي نميخواست به روي خودش بياورد ولي من فهميدم.
وبه خوبي داري
به ما سر بزن.
يا علي
به منم سر بزن خوشحال ميشم
موفق باشي
يا علي خدانگهدار
واي دلم نيومد از اين موسيقي قشنگي كه روي وبلاگتون گذاشتين تشكر نكنم چه حالي بهم داد اين وقت شب .راستي من اول هم شدم .
راستشو بگم نميدونم كودوم يكي از بچه هايي هستي كه به وب ما ميياي .بيا اونجا بهم بگو.