• وبلاگ : مشق نام ليلي
  • يادداشت : ابرهاي نقاشي ام!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + انسي 

    هنوز چشمهاي بيتفاوتش را موقع رفتنش يادم هست

    هنوز يادم هست كه راحتتراز آنكه فكرش را بكنم نگاهش را از نگاهم گرفت با اين كه...

    ولي من تاوقتي كه ديگرنديدمش ديدمش

    وباز ديدمش .اين بار نگاهش بيتفاوت نبود. انگار چيزي ميخواست بگويد ياشايد هم بشنود ولي نميدانم چرا نگفت ولي شنيد.

    اين بار چشمهايش بيتفاوت نيود پر از گذشته بود پر از من بود. ولي نميخواست به روي خودش بياورد ولي من فهميدم.