سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 مزخرف می نویسم معاشرتی کرده باشم!

روز پرکار! شب مزخرف! مثلا در طول این یکی دو هفته بار اولیست که قبل از خورشید خانوم  به خانه ام رسیدم!  خسته! یعنی نمی شود هر روز دوبل شود بی آنکه ارزش زمانیش دوبل شود؟!‏
هنوز حس خوردن به دیوار دارم! همان هیچی غیر از پوچی! چرا دو ماه می شود که برای این هیچی تعریفی پیدا نمی کنیم که بعدش ببینیم حالا برای چه هستیم؟! شعارها را کنار می گذاریم موقع بحث! عرصه به آنی خالی می شود!

این سه نفر هنوز نمی دانند!
پ.ن:

1. اگر همه چیز آدمها را بگیرند شغل و کار و افتخارات و خانواده و .... یک هیچی می ماند از او! ولی پوچی نیست! حالا این آدم برای چه هست؟ شعار ها را کنار بگذارید و فکر کنید!

2.دیروز: آیس چاکلتم را که خوردم، فاطمه دیگر به خاطر قبول پیشنهادم فحش نمی داد. از مزه اش خوشش آمده بود! اما باز هم جوابی برای بحثمان نبود!

امروز: چایی را که خوردم هنوز بحث تقسیم کار تمام نشده بود و جلسه یک متر بالاتر از سطح زمین اداره می شد! (از فرط همهمه)
فردا : وسایل مرکز تحقیقات را که بخریم تازه می رویم برای سفارش گل!

3. پارسال این موقع ها مدرسه برایمان برنامه گرفته بود!‏برای تقدیر از ما! معلم های کوچولو! پارسال هم  مثل سال قبلش دیر رسیدم چون کلاس داشتم تا عصر!اما امسال من نیستم ولی بقیه همکاران کوچولویم با معلمهای سابقتر (که آن موقع همکارانم بودند) باز هم در همان سالن دور هم جمع می شوند و خوشند برای خودشان! راستی زهرای کوچولوی من که پارسال دانش آموز بودی، روزت مبارک!

4. همچنان در عصبانیت دیشب شنا می کنم!


| نوشته شده توسط مجنون در سه شنبه 87/2/10 و ساعت 11:10 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا