سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 به بهانه کتاب!

 

 هر چند این روزها بیشتر مقاله می خوانم و هزاران نفر هم آماده اند تا اذیتم کنند با حرف و عمل، امّا...

  امّا کتاب خواندم.کتابی پر از داستان لیلی. داستان غم بار لیلی! می بینی این بار داستان غمبار لیلی بود،نه مجنون! ولی به گمانم این یکی کلک نویسنده بود برای نجات لیلی از این همه گوشه و کنایه به خاطر آزار مجنون!شاید هم برای تبرعه ی خودش!

  داستانی بود در کتاب که لیلی ( تو بخوان مجنون!)  مجنون را (تو بخوان لیلی!) دیده بود!

  اما عنوان داستان: لیلی مرده بود!

  می دانی لیلی خودش هم ذوق کرده بود که مجنون را دیده!! (لازم نیست که بگویم تو چی بخوان؟!) اما مجنون گفت نه تو نیستی ! یعنی توی دنیا نیستی و الا عشقی که سرانجامش دیدن معشوق باشد، واقعی نیست!

  حالا ماجرای من و توست! می فهمی که!


| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 85/12/24 و ساعت 7:39 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا