سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 دل ای دل!

این روزهایم با حسین پناهی و لئوتولستوی و بیشتر از اینها حتی در پارک ارم! با بیژن مفید می گذرد! 

و حالا حالاها هم می گذرد! حتی اگر بحثی دربگیرد که تا فردا هم می گذرد یا نه!

«ز» هنوزم هم نظرم راجع به چیزی که گفتم فرق نکرده! همان طوری فکر می کنم که وقتی روی نیمکت طبقه ی اول وارفتم فکر می کردم!و همان طور که آن شب پای تلفن بهت گفتم! بی شوخی می گفتم : حالا که قراره جف پا بندازنمون ............. چه سختی ای! یعنی این از همون مواقعیه که با کله می ری تو بدبختی و رنج و چون چاره ای نیست تقلایی قبلش نکنی سنگین تری!

دکتر شریعتی میگه: وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!!خاموش باش!
حالا به جز من «ز» و «ا» و «س» هم دلشان می خواهد دو سال آینده را یک ساعت زندگی کنند و برگردند.عجب آرزویی کرده بودم!

گاهی آدم گیج می شود!

 می گفت کسی بوده که قبولش داشته اند نه یک دو نفر که هر که می شناخته اش! ولی چند روز پیش خبری از او شنیده بود و هر چه می دانسته را به هم ریخته بود! می گفت آدم که نمی تواند 4-5 سال در تمام احوال زندگیش فیلم بازی کند و همه را گول بزند ولی می گفت منبع خبری اش خیلی موثق است!‏قاطی کرده بود!

من با شنیدنش گیج شدم! بیچاره او !‏ می گفت به چشمهایم هم اعتماد نخواهم کرد! کاش خبری که برایش آورده اند درست نباشد!‏گناه دارد اگر اول جوانی بدبین شود به همه چیز!


| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 86/6/9 و ساعت 5:6 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا