سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 مُنی

این روزها در حال گذرم از خودش به خودم!
دنیایم فرق کرده خیلی! خاله مصی می گه خوب حالی داری ! ولی راستش من ورژن جدیدی شده ام از آدمی که به هیچ کدام از گروههایی که تعریف می شوند نمی خورد! به قول جوونی آزاد از همه نسلها بیرون شده!
صدای آدمها این روزها خیلی موثر شده! و شعر و شعر و شعر!
و بغض که گاه می ماند و گاه بی هوا می شکند! حتی نمی فهمد اینجا کلاس بیولوژی دهان و دندان است یا لابراتوار!
هوایی شده ام!
زیاد!
زینب در حرم صاحب سلام است! خوشابحالش!
خاطره! سلام!

در حوالی غروب عرفه ای که گذشت بی آنکه.....// با صدای وحید جلیل وند و اشعار مرحوم سپهر! //و صدای محمد صالح علا که مهمان شده! و کتاب بینایی// و قلم! و قرص هایی که با زمستان زود زود تمام می شوند! و قلبی که زمستان به مزاقش خوش نیامده!

آقای ندیده ام!
من شهادت می دم که تو هر روز ، هر لحظه، نگاهم می کنی و من هر روز دلت رو می لرزونم با کارام.
ولی امشب فرق کردم! به حرمت عرفه پاک شدم! به لطف بخشش بی گناه!
آقای ندیده ام! دستمو بگیر، تا دیگه توی این دریای سیاه دست و پا نزنم! من می خوام مسافر نور بشم! دانش آموز پرواز!
معلم همیشه روزگار انتظار! این بار هم به من ارفاق می کنی تا دستم به ماه برسه؟!!!


| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 86/9/29 و ساعت 7:24 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا