سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 برای روز پدر

این رو پارسال برای روز پدر نوشتم برای ویژه برنامه رادیو جوان!

امروز دوباره بعد یکسال خوندمش! گفتم بذارم بخونن بقیه!

 

روزت مبارک بابایی! ما رو نمیبینی خوب خوش می گذره ها!

بابایی امسال که از جلو مغازه ها رد می شدم دو سه بار رفتم تو که برات کادو بخرم!ولی وقتی داشتم رنگ پیراهن و سایز عطر رو گزارش می دادم یهو ول کردم از مغازه اومدم بیرون!

بابایی! کل کادوی روز پدرت امسال شده یه شاخه گل مریم، یه رز قرمز و یه شیشه گلاب!

بابایی داشتم می اومدم اینجا یه دختر کوچولویی با باباش اومده بود دیدن بابابزرگ! بابایی یادته اون روز برام آب نبات چوبی خریدی، روسری قرمزمو سرم کردی، گفتی بریم دیدن بابابزرگ!‏گیج بودم که من تا حالا بابابزرگ نداشتم برم کی رو ببینم. منو آوردی همین جا ،‏چند قطعه اون ور تر!یه سنگ نشونم دادی و گفتی به بابابزرگ سلام نمی کنی؟

حالا منم اومدم با یه سنگ حرف می زنم!دیگه مثل اون دختر بچه ی روسری قرمز، تعجب نمی کنم!بابایی دلم می خواد باهات تا خود صبح حرف یزنم! راستی بابایی هنوزم چایی رو پررنگ می خوری؟

 


| نوشته شده توسط مجنون در سه شنبه 87/4/25 و ساعت 9:47 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا