بی تو ولی برای تو، بارها شب تا صبح بیدار نشسته ام و خاطره هر چه با هم بودن را به تنهایی مرور کرده ام و "تو نبوده ای"!
بی تو ولی به یاد تو هزار خیابان شلوغ و بلند را از ابتدا تا آخرین آجر دیوار اخرین ساختمان، قدم به قدم پیاده رفته ام و فکر کرده ام به هر چه می شد در این راه رفتن طولانی از توشنید و "تو نبوده ای"!
بی تو ولی به یاد تو تمام لحظه های با دیگران، سرد و تنها بودن را طی کرده ام و تصور کرده ام نگاه کردن به لبخندی که حتی برای دیگری بر لبت می نشیند، چقدر شیرین تر از همراهی در خنده شادمانه دیگران است و "تو نبوده ای"!
ولی حالا، با تو، به یاد تویی که ساخته بودم برای خودم، بغض کرده ام و حتی نمی توانم یک لحظه سرم را بالا بیاورم و دستان گرمت را بگیرم که این تو نیستی و شاید تو ، هرگز " تو" نبوده ای!
| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 88/11/30 و ساعت 1:57 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()