چند روایت معتبر از عشق

از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دل تنگی و اندوه و غربت و تنهایی و عشق.گفتم عشق را نمی خواهم . ترسیدم و گریختم تا پایان هر چه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود.

جای خلوتی بود وسط نیستی . گفتی: هستم. نگریستم . اما چیزی نبود. گفتم: نیستی . باز گفتی : هستم. بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه نیستی ، این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرما ی تو در دلم ریخت.من داغ شدم . گر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم.گفتم:هستی! تو هستی!این من هستم که نیستم.گفتی: غلطی.و این هنوز پیش از قصه ی دستهای تو بود.

وقتی رفتی اندوه ماند و اندوه. از پاره ابر های هجر باران شوق می بارید و این تکه گوشت افتاده در قفسه ی سینه ام را آتش می زد.و من ذوب می شدم و پروانه ها نه، فرشته ها حیرت می کردند و این وقتی بود که هنوز دستهایت انگشتانم را نبوئیده بود.

یک شب که ماه بدر بود و چشمهایش را گشوده بود تا با اشتیاق به هر چه که دلش می خواهد خیره شود، تو شرم نکردی و ناگهان با انگشتان دستهایت هجوم آوردی تا دستهایم را فتح کردی. انگشتانت بر شانه ی انگشتانم تکیه زدند و بر آغوش آنها غنودند.تو ترانه های عاشقانه می سرودی ، من اما همه ترس شده بودم. چیزی درونم فریاد می کشید. چیزی شعله ورتر می شد. شراره های عشق می سوزاند و خاکستر می کرد و همه از انگشتان تو بود. من نیست شده بودم. گفتی: حال چگونه است؟ گفتم: تو همه آب ، من همه عطش، تو همه ناز و من همه نیاز . تو همه چشمه، من همه تشنگی. گفتی : تو هم چنان غلطی . و این همه پیش از قصه ی نگاه تو بود.

فرشته ای پر کشید تا نزدیک تر آید.من به خاک افتادم. ناخن هایم را با انگشتانت فشردی. ولبخند پاشیدی . گفتی : برخیز ! گفتم : نتوانم. بعد ناگهان چشمهایت تابیدند . و من تاب از کف دادم . مرا طاقت نگریستن نبود. اما توان گریستن بود.بعد اشکهایم را از گونه هایم ستردی. فرشته پیش تر آمده بود . من گویی در چیزی فرو می رفتم. گفتم: این چیست؟ گفتی : اندوه! اندوه! بعد فروتر رفتم . بعد تو دست بر سرم نهادی و مرا در اندوه غرقه کردی . فرشته از حسادت لرزید و بالهایش از التهاب عشق من سوخت.گفتی : حال چگونه است؟ دیگر حالی نبود. عاشقی نبود. عشقی نبود. فرشته ای نبود. هر چه بود ، تو بودی. بعد تو لبخند زدی و گفتی: چنین کنند با عاشقان.


| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 83/9/6 و ساعت 11:46 صبح | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا