سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 یکی خیلی کم بود! خیلی!

یکی خیلی کم بود! خیلی!
چه فرقی داشت که زندگی چه معنایی دارد وقتی به نوشته آدمی دیگر زندگی برای سلامتی ضرر داشت.
حالا که دیگر قرار نبود آدمها توی زندگی خوش بخت باشند.چون آن وقت فرقشان با گاوهایی که علف تازه می خوردند و روی کاه نرم می خوابیدند چه بود؟
یکی خیلی کم بود! خیلی!
و آن صدا برای همیشه ممکن بود جاری شود. تنها همین یکی همان "مضر لازم" بود برای حالی که درد داشت ولی شیرین بود.
باران که می بارید ، حسودی اشکهای نیامده صد چندان می شد. می بینی چه خوب بود که باران با بهار بند آمد.
کاش بعد از خرداد دوباره دی شود. هوای عطش خفقان می اورد. تیر انگار ... باز هم هرم مرداد و تلخی شهریور.
آدمها یاد می گیرند محتاط بشوند. زود یاد می گیرند. خوب باید باشد که همه می خواهند استاد شوند.
یکی خیلی کم بود! خیلی!
یکی خیلی کم بود! خیلی!


| نوشته شده توسط مجنون در دوشنبه 87/1/12 و ساعت 4:0 صبح | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا