نمی دانم از چه چیز غمگینم. دارند تقریبا به زور می فرستند مرا شمال. بابا وقت نیست. من خودم از یکشنبه نیستم. نمی دانم کار مدرسه مهمتر است یا اردوی تشکیلاتی انجمن.عارفه دلتنگ است .خودم هم خیلی میزون نیستم. امروز یک 83ای گیر داده بود به زیرساختهای تشکلها. چقدر خوشبین بود . فکر می کرد ضعف سیستم از برنامه ریزی است. نمی گویم اصلا مشکلی ندارد. ولی مشکل عمده نیرو است و بودجه. در زمینه ی بودجه داریم به جاهای خوبی می رسیم ولی نیروی کارامد نداریم. واقعا نمی دانستم چطور قانعش کنم که بابا تشکلها اینقدر هم که او می فکرد، بد کار نکرده اند. وقتی وقت مفید بچه ها کار کردن روی دهان مریض می گذرد ، چند نفر حاضرند بعد از آن همه کار و مریض حالا بیایند و فعالیت کنند. بابا نمی شود شوخی کرد که مردم را که نمیتوانند سرکار بگذارند. از صبح یا با مریض سر وکله می زنی یا با استاد.همه اش به خودم امیدواری می دادم، سال دیگر که کمی توی بخشها رفت و آمد کرد، می فهمد اوضاع از چه قرار است.