سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 چه چیزهایی یافت می شود این روزها در خانه تکانی!

یک سری نوشته بود مال سالهای 82  83 و 84

داشتم می خواندمشان دوباره

امسال من خانه تکانی نکردم! کسی آمد و خدا خیرش دهد همه جا را عین دسته گل تکان داد و چید!‏به جایش من فایلهایم را و دفترهایم را تکاندم!

چیزهایی که خودم نوشته بودم یا دیگریانی نوشته بودند و من خوشم آمده بود!

یکی هست مال حوالی تیر 83

نمی دانم کی نوشته و برای کی!

ولی خیلی دوستش داشتم!

می گذارمش اینجا!

حتی دیگر در دفتر خاطراتت هم نامی از من نبردی.

چه به یکباره در سرزمین سوت و کور دلت غریب شدم و جایی نرفتم.

چه دعوت نامه ها چه عاشقانه ها که نفرستادی.

به وعدهء سلطنت وارد حریمت شدم یادت هست؟

ندای هل من ناصرم را خدا هم نشنید.

تشنه ام تشنه... از بس که دردلت آب از آب تکان نخورد.

بوی آشنایی میدهد این خاک.نینوای من اینجاست.

صحرای خشک و بی احساس دل تو.

خرسندی؟

یکه سوارت قلع و قمع شد؟

پیکر بی جانم این روزها در مقابل سوزش آفتاب.

نه آشنایی که درد دل کنم.

نه درد آشنایی که نگفته بفهمد.

نه همدمی که بر شانه اش سر گذارم.

نه پیغام رسانی که خبر ویرانیم را برای اهلم ببرد.

عیبی ندارد...اینجا...دل تو...قتلگاه من...روزی زیارتگاه خواهد شد.

من که میدانم.

تو خودت هم خواهی آمد و پارچهء سبز بر پنجره فولادم گره خواهی زد.

نگفته قبول.

از خاک تربتم و اشک چشمتان به معشوق بدهید دلش به راه می آید.

گرهء بختتان باز حاجاتتان روا بانو..خوش آمدید.

 


| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 88/12/27 و ساعت 3:46 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا