این روزها که می گذرد برای ندیدنت، برای نبودنت ، دلیل می تراشم.بعد یک گوشه ای می نشینم و طرح می زنم.لحظات حضور تو را طراحی می کنم.نمی دانی چه طرحهای نابی در می آید وقتی تو هستی!!
به بهار فکر می کنم و اینکه با تو تمام فصل های غریبانه تمام می شوند. تابلوی بهارم سبز نشد. آبی از آب درآمد! به حرمت حس حضور تو . باز هم با نیامدنت بارانی اش می کنی؟
| نوشته شده توسط مجنون در چهارشنبه 85/7/12 و ساعت 11:16 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()