یادت هست؛ گفتی: می آیم. یک روز می آیم. گفتم: دیر می شود.گفتی: حواسم هست! گفتم: چرا الان نمی آیی؟ گفتی : هنوز مانده تا مثل شیشه شوی.
حالا روزها از آن خواب گذشته و تو هنوز نیامده ای.شیشه شده ام.
می ترسم نیایی و آماج حوادث شیشه ها را بشکند.لرزش شیشه ها دل شیشه ای ام را می لرزاند.همچو شاخه های بید!
نمی خواهی سایه شوی بر سر شاخه های این بید خمیده سایه گستر؟
| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 85/8/25 و ساعت 8:19 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()