این شبها آسمان هم می گریست.هم زمان که
اشکهای من از بلندی گونه ها به گودی چانه ام می رسیدند!
با هر اشک من، آسمان هزاران قطره سرازیر می کرد تا . . .
اما در دل آسمان پس از بارش قوس و قزح وصل کمان می زد
و در میان دل من باز اندوه غربت سنگینی می نمود.
تو نمی آمدی و باز من غم کهنه ام را
با درد نو رسیده آسمان در شب بعد می گریستم.
حتی فردا شب که آسمان دردی ندارد که ببارد،
من باز حسرت نیامدنت را قطره فطره بر گونه هایم می غلتانم!
| نوشته شده توسط مجنون در شنبه 86/2/8 و ساعت 5:56 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()