سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 محاکمه!

 دیشب در زیر نور ماه تمام رخ دوباره دیوانه شده بودم!

 خودم را ، عشقم را ، تنهاییم را، بی نشان بودنت را ، همه را به بازی گرفته بودم.

 دلم را به عقلم سپرده بودم تا شاید دست از این خاطر خواهی همیشه بی پایان، این درماندگی همیشه بی آرام بردارد.

 تمام گریه های شبانه را، تمام بغض های هماره را، تمام قطره اشکهای بی زمانه را، همه را، همه را، بی رحمانه در دامان منطق بی احساس  ریخته بودم.

  وجودم را سخت به محاکمه کشانده بودم و برگ برگ خاطرات خاکستری ام را به فراموشی تهدید می کردم.

 اما نمی دانم چه شد، کدام ستاره درخشید و برق کدام صاعقه ی شبانه دلم را روشن کرد که باز هم به امید آمدنت سیاهی همه بیم ها را به روشنایی صبح ترساندم و باز هم عاشقانه منتطر آمدنت ماندم.مثل همیشه با عشقی که بوده و بوده و است و خواهد و خواهد و همیشه!


| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 86/2/21 و ساعت 4:56 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا