حتی اینجا در این شلوغی صداها و حرفها و لهجه های نامفهوم، فقط حضور تو کم است! نمی دانم چرا اینجا نبودنت بیشتر معلوم است!
انگار نگاه های غریب اینها بیشتر در عمق زخم نبودنت پیش می رود و درد تنهاییم را هزاران برابر یادم می آورد!
گفته بودم که در خواب دیدنت هم از آرزوهایم شده! به خاطر غربت این لحظه هایم این آرزو را برآورده کن! و خوابم را رنگی!
آهای پیچیده در عطر نرگس بهمنی باز هم خمار شده ام! مرهمی نمی آوری برای کندی نفسهای سردم؟
| نوشته شده توسط مجنون در دوشنبه 86/4/18 و ساعت 1:7 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()