حالا دوباره اون شده یه مهمون
میون چشمک ستاره بارون
دستای آسمون شده یه آغوش
ولی زمین نمی کنه فراموش
شعراشو هیچ لحظه ی این روزگار
جوونه می زنه به یادش بهار
نمی دونم سه شنبه ها پس چرا؟
باز شدن برای من معما
سه شنبه ی تب زده ی فاصله
سر اومد از دست تو این حوصله
باز، تو یاد آور غربت شدی
باز، تو فاعل واسه ی تب شدی!
سه شنبه انگار از تموم عالم
طلب داره اشک زیاد و ماتم
برو سه شنبه ی سیاه تقویم
شدیم جلوی تو دوباره تسلیم
این دفعه تو یه پادشا رو بردی
قیصر حرافا و گلارو بردی
سه شنبه بغض امونمو بریده
بی رحم تر از تو زمونه ندیده
سه شنبه چرا تلخ و بی حوصله
سه شنبه چرا این همه فاصله!
| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 86/8/10 و ساعت 10:53 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()