آقای ندیده ام!
می گن خدا هر کسی رو یه بار تو زندگیش به مصیبت کربلا آزمایش می کنه.
ولی ، آقای من! حاا که کاروان به مقصد رسیده کی ما جامونده ها رو به مهمونی لاله ها می بره و برامون از پرپرشدن پروانه ها حرف می زنه؟
کی برامون از ظهر آتیش و عطش می گه؟ کی از عشق پدر و پسر، نمازهای تشنه و وداع های غریبونه می گه؟
آقای ندیده ام! دستمونو بگیر که جز تو، کسی نیست که راه ما رو از کربلا عبور بده! از اشکهای عاشورایی ، از قامت قیامت عباس، از خیمه های سوخته، از دستهای کوچک زخمی و صورت های سیلی خورده!
آه از چشمهای رقیه!
| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 86/11/4 و ساعت 2:5 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()