تیر؛ من که هنوز حاجی نشده بودم که به دنبال قربانی آمدی!
آخر پدر که پاک ترین بابای دنیاست، طاقت ندارد. داغ علی اکبر کمرش را خم کرده!
تیر، حالا عمه هم که تاب نیاورد، چه کسی مادر را دلداری دهد؟
ولی چه خوب شد که آمدی، تیر؛ تحمل تشنگی دیدار عمو را توان نداشتم! صدای یا جداه عمه امانم را می برید. دل نیلی شدن صورت خواهر را نداشتم. نمی آمدی هم کاسه صبرم در خرابه شام لبریز می شد.
تیر چه خوب شد که آمدی! دلم آغوش قاسم را هوس کرده بود! ولی تیر، دلم برای لالایی های مادر تنگ خواهد شد.تیر!
| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 86/11/4 و ساعت 2:7 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()