سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 مشق نام لیلی

دیگر یادم رفته بود اینجا برای تو ساخته شده!

برای تویی که نیستی و نمی آیی! حداقل تا حالا نشانه ای هم از امدنت نبوده!

این روزهایی که نیستی – مثل تمام روزها – سخت می گذرد! گاهی خنده دار. بیشتر به کار! حتی به درد! حتی تر به اشک! باور می کنی؟ به اشک! نه که بی دلیل ولی بی اختیار و ناگاه!

آدم ها بعضی هایشان رنگ می بازند و حل می شوند در میان اتفاقات. بودن و نبودنشان دیگر برای هیچ کس مسئله نیست الا خودشان!

بعضی هایشان انگار جلوتر می آیند تا بیشتر دیده شوند. ولی حوصله ی حل کردنشان را ندارم.

یکیشان که نه جلو می آید و نه حل می شود آن روز می گفت که خستگی و بی حوصلگی این روزها غم جوانیست!!!

حالا که سعی می کنم آدمها را بی صفاتشان ببینم و بخوانم و به یاد بیاورم، در تو هم اسیر شده ام! صفتی ندیده ام از تو ولی هستی! انگار تو همان اصالتی هستی که من در بی صفتی انسانها دنبالش می گردم! یا من برای تو هم صفت ساخته ام در این ذهن....؟!!!

می بینی چه فکرهایی می کنم!

یکی که اگر جایگاهش نبود حتمن حل می شد در روزها به من می گوید این فکرهای مسخره را دور بریز! همین که فکر می کند این فکرها مسخره اند یعنی برای ذهن من هم صفت قائل است و برای خودم هم صفت بیکاری!

بگذریم!

نبوده ی نیامدنی، پس کی آخرین فصل این قصه ی طولانی را می نویسی که من از این سرگردانی ناچار خلاص شوم؟


| نوشته شده توسط مجنون در یکشنبه 87/7/14 و ساعت 7:3 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 دعوت!

به نام ::کات:: به کام ما!

امروز رفتیم با بچه ها ::دعوت:: را دیدیم!

خب متفاوت بود با آنچه تا حالا از ::حاتمی کیا:: دیده بودیم ولی مخالف بودم با برخورد تند عده ای که حتی معتقد بودند: مردتیکه فیلم ساخته! اینم از راه به در شد!!!

مگر کسی تعهد داده تا آخر عمرش فیلم جنگی بسازد؟ یا سیاسی؟

من از بیان واقعیت های تلخ به این خوبی خوشم آمد! ( با وجود اینکه یه جاهایی از فیلم غیر قابل پخش می زد به نظرم!!)

اما حاتمی کیا را همچنان دوست داشتم!

یادمان باشد حاتمی کیا مسئول اشک گرفتن از مشتریان سینما نیست!

با همه ی نابلد بودنم،به نظرم از نطر فنی حتی از به نام پدر بهتر بود! تا کارشناسان چه بگویند!

* کات برنامه ای ست در رادیو جوان،از گروه فرهنگ، که جمعه ها ساعت 15-16 ژخش می شود.به سردبیری حامد جوادزاده.


| نوشته شده توسط مجنون در شنبه 87/7/13 و ساعت 9:32 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 نشانی پرنده

 

برای پروژه بررسی سلامت دهان و دندان جانبازان شیمیایی لیستی داشتیم که چند نفری هم بینشان بودند که شیمیایی نبودند ولی لیست تفکیکی دیگری موجود نبود به خاطر همین خودمان باید در تماس تلفنیمان می فهمیدیم!

پیش آمد یکی دوباری که به خانه جانبازی زنگ زدیم و پسر یا همسر او گفتند 3-4 یالی هست که شهید شده!

برخی از شماره اسم نداشت و فقط فامیلی جانباز نوشته شده بود! یکی از آنها شماره ی جانبازی بود به نام ::کرشته::. خودم هم تماس گرفتم. و در جمله دوم طرف مقابلم شنیدم که گفت: خواهرم بیمارستانه! وقتی اومد می گم مامان با شماره ای که دادین تماس بگیره! و مادرش که زنگ زد به رسم همیشه حال و احوال که کردیم معلوم شده نا جانباز ::پریسا کرشته :: است و 22 ساله! یعنی هم سن خودم!

روزی که آمد مادر و پدرش هم بودند و پریسا با کمک آنها آمده بود.اوضاع از آن چیزی که تصور می کردم سخت تر بود!

قرار شد بعد رمضان بخش درمانی که شروع شد تماس بگیریم با آنها هم!

 

گذشت تا هفته دفاع مقدس!

 

با مادر پریسا تماس گرفتم و اجازه گرفتم که شماره را بدهم تا بچه ها گزارشی تلفنی برای ::نشانی:: بگیرند!

و چه گزارشی شده بود! دوشنبه که روز شهادت امام متقین بود پخش شده بود!

چه استقبالی!

...

هدفم این بود که امثال پریسا احتمالن کم نیست که مادرش 59 ساله و پدرش 68 ساله اند و نگران آینده پریسا بعد از خودشان! کاش کمک ها جوری بود که خیال این دو فرشته نجات پریسا راحت تر بود از بابت فرزندشان!

اللهم اشفع کل مریض!

 

 


| نوشته شده توسط مجنون در چهارشنبه 87/7/3 و ساعت 8:49 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 خدای همیشه ی من!

می گم از من دور نشو! حواسم نیست که تو هیچ وقت دلت نمی یاد از من به اندازه من دور بشی!

می گم نگاهم کن! حواسم نیست اگه یه لحظه موقع نگاه کردنم پلک بزنی، من دیگه نیستم!

خدای همیشه ی من، درخواست بخشش فقط برای اینه که بگم، حالا، هستم؛ کنار همواره بودنت!

التماس نگاه برای اثبات نفس کشیدنمه،‏ توی ازل تا ابد نگاهت!

خدای همیشه ی من، نیمه بودنم رو چطور ابراز کنم در تمام حضورت؟!

 


| نوشته شده توسط مجنون در سه شنبه 87/7/2 و ساعت 7:25 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 
بالا