چشمکای ستاره ها چه نازن
فقط به تو چشماشونو می بازن
شبا میان کنار هم می شینن
نورشونو از تو نگات می گیرن
تو آسمون شبها هم شهابا
می یان که از پشت همه شیشه ها
فقط تو یک لحظه نگاشون کنی
برق چشو بدرقه راشون کنی
چشماتو تو یه لحظه هم نذاری
تو تابیدن یه آن تو کم نذاری
...
کاشکی می شد منم بیام آسمون
بشم کنار اونها من یه مهمون
نور بگیرم از نگاه نازت
بشنوم هر لحظه صدای سازت
اشکامو از چشمای تو بگیرم
دستامو تو دستای تو ببینم
دور بشی، من از غمت بمیرم
هی تو دلم بگم بهت اسیرم
ولی یه قولی رو تو این بار بده
نگاهتو سمت من زار بده
بذار بگم که اون به من نگا کرد
حتی منو یه لحظه هم صدا کرد
بعدش دیگه تا آخر عمرمون
می تونی تو صدام کنی یه مجنون
17/5/86
22:30 در 30 کیلومتری اصفهان!
| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 86/5/26 و ساعت 11:58 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()