سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 crack propagation

نیستی ببینی شده ام مثل این فیلمهای مزخرف که شخصیت اصلی خودداری می کند و چیزی نمی گوید و همه متهمش می کنند به دروغ و ریا!

گاهی آدم مجبور می شود درد را بکشد. سکوت کند و بعد متهم شود به دروغ. به این که دردی در کار نیست. و تو می خواسته ای آنها از درد نفهمند، فهمیدند.

 ولی می دانی باید ساکت بمانم .حداقل تا آمدن تو! و تو هم که قصد آمدن نمی کنی.

* هر ماده ای در برابر crack propagation مقاومتی دارد. استادمان می گفت نباید بگذارید ماده به آستانه تحملش زیاد نزدیک شود و الا خاصیتش را از دست می دهد در برابر فشارها!

 

                                          نمایش تصویر در وضیعت عادی


| نوشته شده توسط مجنون در یکشنبه 85/10/3 و ساعت 9:56 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 معادلات خاکستری

دلم می خواد بیان. اشکها رو می گم. بی اختیار!

دل تنگم ولی دل گیر،نه!

دنیا به من سخت می گیره .نگو تو هم سخت می گیری.حداقل تو می دونی من سخت نمی گیرم.

دلم می خواد بلند بلند گریه کنم.ولی هیچ وقت نمی شه.

خسته شدم.هر چیزی که می خوای دوره و بهش نمی رسی.هر چیزی را که تصمیم می گیری بهش برسی، عقب عقب می ره و دور می شه.همه چیز ایراد داره.غلط داره.

من هستم.غلطه!

من می خواهم.غلطه!

من دوست دارم.غلطه!

.

.

.

تو دوری .درسته!

تو نیستی.درسته!

من خسته شدم.درسته!

من تنها موندم.درسته!

لحظه ها نفس گیر شدن.درسته!

.

.

.

کاش می اومدی تا همه درست و غلطهای زندگیم عوض می شد!


| نوشته شده توسط مجنون در چهارشنبه 85/9/22 و ساعت 3:9 صبح | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 خمیده ام!

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

نگاهم کن؛ خیلی!

 

 


| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 85/9/17 و ساعت 8:39 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!

  دیروزها می خواستم باشی.ببینمت و ببینیم.

  دیروزها می خواستم باشی.بخوانمت و بخوانیم.

  می خواستم تکیه کنم و تکیه کنی.

  نفسهایت را گوش کنم و بشنوی نفسهایم را.

  دیروزها می خواستم باشی . تو باشی و من با تو باشم.

  و امروز ... امروز می خواهم به خوابم بیایی.همین!نه اینکه ناامید شده باشم از آمدنت؛ نه! فقط می دانم دلم سنگینی نگاهت را تاب ندارد.ولی نمی دانم با التهاب نبودنت چه کنم!

  حالا قلبم تند می زند!

  کاش بیایی که دارد رسوایم می کند این اضطراب!


| نوشته شده توسط مجنون در دوشنبه 85/9/6 و ساعت 10:39 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 بی سایه مانده بید سایه گستر!

 

 یادت هست؛ گفتی: می آیم. یک روز می آیم. گفتم: دیر می شود.گفتی: حواسم هست! گفتم: چرا الان نمی آیی؟ گفتی : هنوز مانده تا مثل شیشه شوی.

 حالا روزها از آن خواب گذشته و تو هنوز نیامده ای.شیشه شده ام.

 می ترسم نیایی و آماج حوادث شیشه ها را بشکند.لرزش شیشه ها دل شیشه ای ام را می لرزاند.همچو شاخه های  بید!

 نمی خواهی سایه شوی بر سر شاخه های این بید خمیده سایه گستر؟

 

 

         نمایش تصویر در وضیعت عادی


| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 85/8/25 و ساعت 8:19 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 دارم به صفر می رسم!
 احتمال وجودم کم کَمَک به صفر می رسد. شده ام تعبیر شاه غزل شعر آن شاعر که " من بی نام تو یک لحظه احتمال ندارم."*

بغض ها امانم را بریده اند.صدایم را خورده اند و لبخندهایم را به اسارت گرفته اند. همش منتظرند و منتظرم که بیایی تا همه بغض ها را برایت قربانی کنم و لبخندها را مثل باران بر رویت بریزم!

 حاضرم برایت تا قاف بیایم. همان حرف آخر عشق! نه اینکه "نام من در آن آغاز شود"* که در حضور تو بی نام می شوم؛ سیمرغ بی مثال!

 

*از اشعار قیصر امین پور

 

         نمایش تصویر در وضیعت عادی


| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 85/8/18 و ساعت 10:42 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 نیست...ندیدمش...بهانه گرفتم برا نبودنش ولی...

انگار هوا هم نمی خواد وقتی(او) نیست کارش درست انجام بده.مگر راه نای من چقدر تنگ شده که هوا هم درست بالا و پایین نمی ره.

شریانهای مغزم چقدر تنگ شده که خون جلو نمی ره و سلولهای خاکستری مدیاتور درد ترشح می کنند؟

و این قلب ، این صنوبر کوچولوی مظلوم که همیشه جور همه چیز را می کشه دوباره سر ناسازگاری داره.

آستانه تحریکم پایین اومده.

اگه بودی، اوضاع این طوری نبود.نه؟!

                         

         lonely


| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 85/8/12 و ساعت 1:30 صبح | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 یاد یار

 

  می دانی این روزها یادت یارم می شود.

 

  در گاه و بی گاه حادثه. در کشاکش دردها و در غربت آرزوها.در میانه ی سرگشتگی ها و دل پریشی ها.

 

  اعتراف می کنم این جند روز آشفته بازاری بود؛دلم، فکرم.

 

  و یاد تو... و یاد تو ... و تنها یاد تو آرامم می کرد. مثل حالا که آرامیده ام؛ آرام آرام به احترام رویایی که روزی حقیقتی بی مانند گردد.

 

                                               


| نوشته شده توسط مجنون در شنبه 85/8/6 و ساعت 10:1 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 بی قرار مانده ام! بی تاب!

 

 این را فقط به یاد دوستی اینجا گذاشتم که می دانم این روزها دور افتاده از آنچه دلش می خواهد. ولی آهای دوست من، هنوز هم نمی دانی تنهاترین رها شده ی این اطراف یعنی چه! باور کن نمی دانی.

 

قرار شد شروع کنیم .با هم .من و تو

قرار شد بسازیم. با هم . من و تو

قرار شد تغییر کنیم. با هم . من و تو

نمی دانم تو شروع کردی، ساختی، تغییر کردی ولی من،

شروع کردم. همچون طلوع آفتاب در صبح.

ساختم همچون ربی مهربان در آغاز صنع

تغییر کردم همچون کرمی در پیله.پروانه شدم.

با یاد تو ولی بی حضورت. اگر بودی نمی دانم چه می شد.

درخشان تر می تابیدم.خلاق تر می ساختم. بلندتر پرواز می کردم.

کاش بودی.ای کاش بیایی.

 

                                 نمایش تصویر در وضیعت عادی


| نوشته شده توسط مجنون در یکشنبه 85/7/23 و ساعت 4:49 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
 شکوه های شبانه

 

   شنیده بودم مجنون شبها تا صبح بیدار می مانده.

   وحدت ماه و کثرت ستارگان دلیلی بوده برای شب زنده داری و حسرت دوری و شوق وصال.

   حالا مدتیست که شبها ستارگان و ماه شکوه های نبودنت و اشکهای ندیدنت را به نظاره می نشینند.

   کاش شبهای آرام مرا هم ببینند.

   کاش . . .

                             نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

   سنجاقک عزیز،

هیچ طوفانی هرگز دریایی را غرق نکرده است.

ظریفی مرا فرمود:

پس برای آنی که نیست بنویس که اگر بود که دیگر عشق نبود.

.

.

.

...و تو نیز!

 


| نوشته شده توسط مجنون در چهارشنبه 85/7/19 و ساعت 5:47 عصر | دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()
<   <<   6   7      >
 
بالا